بیقرار – Bigharar

KijeqGaRT

باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست

وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست

جز باده ای که در قدح غمگسار توست

ساقی به دست باش که این مست می پرست

چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

سیری مباد سوخته تشنه کام را

تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد

ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست

ای سایه صبر کن که بر آید به کام دل

آن آرزو که در دل امید وار توست