|
|
1,283
|
---|
موسيقي مرزي ندارد
امير بهاري-رضا منصور خانكي
«حريق خزان» تا اينجاي كار كه آلبوم كمتر از يك سال از عمر خود را طي كرده، از معدود نقاط تلاقي مخاطب عام و مخاطب خاص در موسيقي ايران است. شهرت و فراگيري قطعه «ارغوان» بارزترين شاهد اين بحث است. البته كه تمام آلبوم به دليل انتخاب مناسب اشعار و روند فكر شده قطعات، بسيار شنيدني است و مثل اكثر آثار موفق در مرور زمان و با تكرار، جايگاه عميقتري در درون مخاطبش پيدا ميكند. متن پيش روي شما گفتوگوي ما با مهيار عليزاده، آهنگساز جوان اين اثر است كه «حريق خزان» نخستين اثر اوست. اثري كه او را به عنوان آهنگسازي توانمند و خوش آتيه در موسيقي ايران مطرح كرده است. مهيار عليزاده در ايران سالها تار نواخته، در ارمنستان و اتريش تحصيلات موسيقايي خود را ادامه داده است و «حريق خزان» به خوبي نشان ميدهد كه درك بسيار خوبي از هر دو وجه آموختههايش دارد. مهيار عليزاده پرسشهاي ما را با دوري از بحثها و حواشي اين روزهاي موسيقي ايران پاسخ ميداد. ميلي نداشت كه درباره نوآوري، دوري يا نزديكي به رديف، تلفيق موسيقي شرق و غرب و… صحبت كند. او تاكيد داشت كه موسيقي در همه جاي دنيا يك ذات مشترك دارد و او بر مبناي آن كليت اثرش را خلق ميكند و بعد به ايراني، غربي، شرقي، محلي و… بودنش فكر ميكند. به همين دلايل و بسياري نكات ديگر كه در ادامه خواهد آمد، خواندن گفتوگوي ما با مهيار عليزاده ميتواند تجربه متفاوتي براي علاقهمندان موسيقي در ايران باشد.
من خيلي از شعرهاي نو را به راحتي تصنيفوار ميبينم، اگر ميان شما و شعر ارتباط برقرار شود، شعر خودش ريتمش را نشان ميدهد، اما بعضي از اشعار هم براي تصنيف شدن مناسب نيستند، اين به برداشت غلط از شعر برميگردد. اگر شعر ريتم بجايي داشته باشد مطمئن باشيد براي تصنيف شدن مناسب است، اما اگر جايي براي تصنيف شدن در شعر وجود نداشته باشد و بخواهيد به شعر فشار بياوريد، مطمئن باشيد كار خراب ميشود، من همواره سعي ميكنم از اين كار پرهيز كنم. شايد اين اتفاق در دو كار از آلبوم جديدم رخ داده باشد
با بررسي آلبوم «حريق خزان» و با توجه به انتخاب اشعار و فضاي كلي آلبوم، به نظر ميرسد اين آلبوم به نوعي واكنشي است. آلبوم با قطعهيي كه فضايي حزنانگيز و بيماري را به تصوير ميكشد آغاز ميشود و با همين روند ادامه پيدا ميكند. به نوعي غم، اندوه و حزن نخ تسبيح اين آلبوم است. استقبال گسترده مخاطبان از چنين اثري تاملبرانگيز است. پروسه توليد اين اثر چگونه بود و شما در چه حال و هوايي
«حريق خزان» را نوشتيد؟
آنچه درخصوص «حريق خزان» ميگوييد را من نميتوانم به اين شكل تعبير كنم، «حريق خزان» بيشتر بازتابي است از درون خود من، من اصالتا انسان غمگيني هستم، شايد حزن در شخصيت من خيلي نمود بيروني نداشته باشد اما ذاتا درونگرا هستم و تنهايي را دوست دارم. اين آلبوم بازتابي است از زندگي حرفهيي چند سال گذشته من؛ وقتي با كمي سواد حرفهيي كه در خارج از كشور با آن آشنا شدم و پيشزمينه موسيقي ايراني را كه پيشتر در ايران آموخته بودم، آميخته شد، توانست آنچه كه در وجود من به عنوان آهنگساز رخ ميدهد را تصوير كند. البته اين انعكاس درون من در قالب موسيقي رخ نداد.
در انتخاب اشعار خودش را نشان داد؟
دقيقا… وقتي من به عنوان مهيار عليزاده، در حال انتخاب شعر بودم و يا شعر ميخواندم، ناخودآگاه آن شعري مرا جذب ميكرد كه نوعي برگردان احساسات من باشد و دغدغههاي مرا بيان كند. ارتباطي كه من با اين اشعار پيدا كردم به نوعي بود كه همواره احساس ميكردم شاعر، اين شعر را براي سالهاي سپري شده از زندگي من سروده است و شايد زبان حال زندگي من بوده است. اين آلبوم و انتخاب اشعارش، خيلي اعتراض خاصي به كسي نبود، من به اين اثر بيشتر نگاهي دروني دارم. شايد در زمان انتشار شعر «ارغوان»، اين شعر به نوعي اعتراضي اجتماعي و سياسي به شرايط جامعه بوده باشد، اما برخورد من با اين شعر دروني است. من با ارغوان درون خودم صحبت ميكنم، همان ارغواني كه به تعبير شاعر تنهاست و ميگريد يا حتي شعر «حريق خزان»، برگهايي كه در حال سوختن هستند و خزاني را تشبيه ميكنند، احوالات درون من است، حتي در شعر عاشقانه «به تو ميانديشم» وقتي كه شاعر ميگويد «به تو ميانديشم اي سراپا همه خوبي…» اين تويي كه شاعر ميگويد براي من آن تويي است كه بتواند مرا از اين سردرگمياي كه در آن هستم نجات دهد. انتخاب اشعار به اين دليل صورت گرفت و پس از انتخاب اشعار با همان سوادي كه آموخته بودم تصميم گرفتم فضاي اين اشعار را در قالب موسيقي تصوير كنم، دقيقا مانند بومي بود كه به وسيله اشعار طراحي شده بود و من فقط بايد آن را رنگ ميكردم.
در اين آلبوم، از انتخاب عنوان آن گرفته تا طراحي روي جلد، انتخاب اشعار و فضاي كلي اثر، شاهد يكدستي خاصي هستيم؛ حزني كه در سرتاسر آلبوم حضور دارد، حتي عاشقانهيي كه در اين آلبوم انتخاب شده است، عاشقانهيي حزنآلود است، آيا ميتوان اين آلبوم را بازتاب دروني زندگي شما دانست؟
اين آلبوم مانند آيينهيي است از سي و چند سال زندگي من، شايد هم شرايط زندگي من خيلي همراه با سختي و مشقت نبوده باشد، اما درون من اين گونه است كه البته تاريك نيست. به عنوان مثال قطعه «بيقرار» كه انتخاب شعرش با آقاي قرباني بود را براي اولين بار ديدم. وقتي بيت اولش را براي نخستينبار خواندم، «باز آي دلبرا كه دلم بيقرار توست»، خودم را در آن ديدم، اين دلبر، دلبري زميني نيست، اين وجود من است كه از من جدا شده است. و اما درخصوص يكدستي كه به آن اشاره كرديد، بايد بگويم كه فرم در يك اثر هنري مهمترين مولفه است، پدر من نقاش است، وقتي يك نمايشگاه برگزار ميكند، اين نمايشگاه داراي يك فرم خاص است، اين را شما هم در نمايشگاه ميتوانيد ببينيد و هم در تكتك آثار، من سعي كردم در تمام قطعات آلبوم و حتي در چيدمان آثار، اين فرم را رعايت كنم.
به طور كلي «حريق خزان» شما را راضي كرد؟
در حال حاضر كه اين آلبوم را ميشنوم خيلي ايراد در آن ميبينيم و اگر قرار بود امروز، دوباره «حريق خزان» را بنويسيم، قطعا به شكلي ديگري آن را مينوشتم ولي فضاي آن را هنوز دوستداشتني و بكر ميدانم. در كنسرت پيش رو، تا آنجا كه توانستهام تغييراتي را در اثر اعمال كردهام. اگر بخواهم به اين آلبوم انتقاد كنم، نسبت به چيدمان اركستر و وجه هارمونيك اثر انتقاد دارم، براي همين اين روزها خيلي اين آلبوم را گوش نميدهم. مخصوصا هماكنون كه در حال ضبط آلبوم جديد هستم. ضبط«حريق خزان» بسيار لذتبخش بود و دليل آن هم انرژي و حسي بود كه عليرضا قرباني در هنگام ضبط اثر داشت، هم من و هم آقاي قرباني از ضبط اين اثر لذت برديم و كاملا مشخص بود كه عليرضا قرباني هم اين اشعار را مانند من حس كرده است.
تصور موفقيتي اينچنيني را براي «حريق خزان» داشتيد؟
هرگز فكر نميكردم اين آلبوم در اين حد با استقبال مواجه شود، فكر نميكردم احساس دروني من را خيلي از انسانها و به ويژه جوانان بفهمند و استقبال از اين آلبوم برايم جالب بود. من اتريش بودم و دورادور بازتابهاي انتشار «حريق خزان» را پيگيري ميكردم، روي يوتيوب و فيسبوك ميديديم كه قطعات اين آلبوم چقدر ديده و شنيده ميشوند و اين آمار رفتهرفته زياد و زيادتر شد. اين اتفاق براي من بسيار جالب بود، از اتريش با آقاي اسفندياري تماس گرفتم و ايشان به من گفتند كه فروش آلبوم بسيار خوب بوده است.
در موسيقي ايراني به نوعي رسم اين است كه وقتي از تصنيف به سمت ساز و آواز ميروند، دست خواننده بازتر ميشود و خود خواننده آواز را طراحي ميكند، حتي شعر را هم خودش انتخاب ميكند با توجه به همگن بودن اشعار و فضاي كلي آلبوم به نظر ميآيد در «حريق خزان» ملوديها براي خواننده نوشته شده بودند، اينطور بوده است؟
در تمام پارتيتورها، براي خواننده به همراه شعر خط ملودي نوشته شده است. اصول حرفهيي اين گونه ايجاب ميكند و بايد همان طور كه براي نوازندهها كار نوشته ميشود، براي خواننده هم نوشته شود مگر اينكه در نت نويسي اشاره شود اين بخش براي خواننده آزاد است.
فرم آواز قطعه «بيقرار» هم كار شما بود؟
فرم آواز اين قطعه يك همكاري سه نفره ميان من، عليرضا قرباني و بهنام ابوالقاسم بود. بهنام ابوالقاسم در تنظيمهاي پيانو خيلي كمك كرد و آقاي قرباني در طراحي آواز.
در موسيقي ايراني، آهنگساز يا سرپرست گروه، نقشي پررنگتر از ساير نوازندههاي اركستر دارد، اما به نظر ميرسد شما در اين كنسرت مانند بقيه مخاطبان روي صندلي بنشينيد و فقط كار را بشنويد، اين اتفاق در موسيقي ما، قدري عجيب و بديع است…
در كنسرت اتريش هم مانند ديگر مخاطبان فقط شنونده اثر بودم، من كارم را خيلي قبلتر از كنسرت انجام ميدهم، مثل يك نقاش كه تابلو را در خلوت خودش ميكشد و بعد براي شما به نمايش ميگذارد البته اينكه آهنگساز در اركستر وجود داشته باشد و بنوازد هم ايراد نيست. اگر استاد عليزاده در كنسرتهايش نوازندگي ميكند دليلش اين است كه ايشان روي ساز خودشان مسلط هستند و بهترين صدا را از آن سازميگيرند، همين طور مابقي اساتيد موسيقي ايراني. البته به برخي از آهنگسازان انتقادهايي وارد ميشود كه بيخودي و زيادي از سازشان استفاده ميكنند. من خودم پيشترها كه تار مينواختم، به همين شكل آهنگسازي ميكردم يعني آهنگسازي مبتني بر ساز تار، اما رفتهرفته و شايد تاثير پذيرفته از آموختههاي موسيقي غربي، به اين سبك آهنگسازي گرايش پيدا كردم. البته شايد اين برداشت به غلط ايجاد شود كه آموزههاي موسيقي غربي خيلي پيچيده و با تكنولوژي روزآمد شده باشد، اما اين طور نيست، من جلسه اولي كه در خارج از ايران به كلاس آهنگسازي رفتم، همراه خودم لپتاپ داشتم، رپرتواري نوشته بودم و آن را به استادم نشان دادم، استادم گفت چه جالب! اينهايي كه نوشتهيي صدا هم ميدهد؟ خيلي خوشحال گفتم بله! و بعد برايش نتهاي ضبط شده را پخش كردم. بعد از پايان كلاس استادم به من گفت كلا كامپيوتر را فراموش كنم و از دفعه بعد فقط با يك مداد و كاغذ به كلاس بروم، من هم كامپيوتر را كنار گذاشتم و آهنگسازي با پيانو را شروع كردم، شايد دليل اين امر، همين باشد، من «حريق خزان» يا همين آلبوم جديد را با يك پيانو، يك كاغذ و يك مداد ساختم.
«حريق خزان» به لحاظ فرم و موسيقي و سازبندي يك كار كلاسيك است ولي وقتي با موسيقي ما تلفيق ميشود كه كلام و آواز وارد
اثر ميشوند…
منظورتان از موسيقي ما چيست؟
موسيقي ايراني…
باور كنيد قصدم شعار دادن نيست، اما موسيقي براي من اين طور تعريف نميشود، من موسيقي را موسيقي ميدانم و مرزهاي جغرافيايي را براي موسيقي به رسميت نميشناسم. همان طور كه از يك موسيقي بيكلام يا باكلام فرانسوي لذت ميبرم، غيرفارسيزبانان هم از موسيقي باكلام ايراني لذت ميبرند، من مصداقهاي زيادي براي اين حرفم ديدهام. البته منظورم اين نيست كه موسيقي ايراني نداريم، چرا هر منطقه جغرافيايي موسيقي خاص خودش را دارد كه در آن جغرافيا ريشه دارد، اما اين دليل نميشود كه كيلومترها دورتر از آن جغرافيا آن موسيقي را نفهمند. من وقتي موسيقي مينويسم، نه به ايراني بودنش فكر ميكنم و نه به غربي بودنش و اين انتقادي است كه بسيار به من وارد ميشود و ميگويند كه من موزيسين ايراني نيستم، حتي خيليها به آقاي قرباني هم گفتهاند كه عليزاده موزيسين ايراني نيست مراقب باش به آن سمت
كشيده نشوي! سوال من اين است كه آن سمتي كه ميگويند كجاست؟
«حريق خزان» را بايد روايتي غربي از موسيقي ايراني دانست يا خوانشي ايراني از موسيقي غربي؟
هيچ كدام! بايد يك موسيقي، با كلامي فارسي بدانيد.
اين طور به نظر ميرسد كه شما در هنگام ساخت موسيقي بيش از هر چيزي به ذات موسيقي فكر كرديد و اثر را ساختيد؟
بله دقيقا همين طور است. بگذاريد برايتان مثالي بزنم، من پيش يكي از دوستان كه آهنگساز بنامي هم هستند رفته بودم و برايم اثر جديدش را پخش كرد، به او گفتم من اين بخش از موسيقيتان را اين گونه كه شما ساختهايد نميشنوم، بايد به نحو ديگري باشد، او پاسخ داد من اين طور دوست دارم! به او گفتم من اين طور دوست دارم كه درست نيست، بايد ديد موسيقي چطور دوست دارد باشد، اين طور نيست كه هر طور كه دلمان خواست موسيقي بنويسيم، اگر شما يك ميزان از اثري را مينويسيد، ميزان دوم را خود اثر به شما ميگويد كه چطور بايد بنويسيد، اثر را منطق هنري خودش مينويسد، من به اين حرف ايمان دارم.
چه اتفاقي رخ ميدهد كه يك نوازنده از نوازنده صرف بودن خارج ميشود و به مولف بودن روي ميآورد؟ اين حس آهنگسازي در شما چگونه به وجود ميآيد؟
زماني است كه حس ميكنم الان بايد اثري بنويسيم، اين حس ممكن است در پي يك خشم و عصبانيت باشد، ممكن است از پس يك اتفاق شاديآور بروز كند و شايد هم در زمان ريلكس بودن كه اين مورد آخري خيلي رخ نميدهد، يعني بايد يك اتفاقي در درونم رخ دهد تا اثري را خلق كنم. خيليها از من ميپرسند كه تو چرا آنقدر كمكار هستي؟ اين در صورتي است كه من از آنها ميپرسم شما چطور اين همه كار ميسازيد؟ خيلي كم پيش ميآيد كه شما بدون احساس اثري را بنويسيد و آن اثر موفقيت آميز باشد.
شروع آهنگسازي شما در ايران با استقبال زيادي مواجه شد، به نوعي شايد شما از صفر شروع نكرديد و همين باعث شود كه انتظارها از شما بالا رود و ناخواسته هر اثري از شما منتشر شود با «حريق خزان» مقايسه شود، اين شروع خوب را چطور ارزيابي ميكنيد؟
خيلي خطرناك است… من اين حرف را از خيليها شنيدم، اما همان طور كه من در زمان نوشتن «حريق خزان» به اين فكر نكردم كه بايد تحولي در موسيقي ايراني ايجاد كنم و مخاطبان زيادي پيدا كنم، فكر نكردم، امروز و در آينده هم به اين موضوع فكر نميكنم، چون اگر اين مولفهها وارد كارم شوند، روي آن تاثير خواهند گذاشت. حتي گاهي به اين موضوع فكر هم كردم، اما ديدم اگر بخواهم تغييراتي را در شيوه آهنگسازيام به اين دلايل ايجاد كنم، راهم را گم خواهم كرد، مجبور بودم كارم را به نوعي بسازم كه هم مخاطب عام بيشتري جذب كارم شود و هم نظر خواص را جلب كنم…
سليقه عوام و خواص متفاوت است، اما در يك قسمتي اين دو، يكديگر را همپوشاني ميكنند يعني يك مرز باريكي وجود دارد كه در آن، نظر عوام و خواص تامين ميشود، دقيقا همان جايي كه «حريق خزان» در آن حركت ميكند، اين انتخاب مسير تعمدي بود؟
نه، همان طور كه گفتم در زمان ساختن «حريق خزان» من براي بعد آن مطلقا فكري نكردم، همين طور در آلبوم جديد هم سعي ميكنم همين روش را پيش بگيرم و به بعد از انتشار آن فكر نميكنم. هنرمند اگر من وجودي خودش را تصوير كند، هم عوام را جذب ميكند هم خواص را، من هم سعي ميكنم در زمان ساخت يك اثر، فقط به آنچه در درونم رخ ميدهد، فكر كنم كه اگر
اين طور نباشد و به مساله ديگري فكر كنم، ديگر اسم اين كار هنر نخواهد بود.
نكته ديگر كه در اين آلبوم به چشم ميخورد، پايانبندي مشابه قطعات است. به نوعي كه در پايان تمام قطعات، تكليف وضعيت تشريحشده روشن نيست و اشعار به گونهاي پايان مييابند كه به يك امر ناسوتي ارجاع دارند. ابهام خاصي در تمام آنها وجود دارد.در چيدمان اين اشعار و اين نوع پايانبنديها عمدي وجود داشته است؟
بله تقريبا ميتوانم بگويم كه اين چينش و اين انتخاب عامدانه بوده است، حتي در خود قطعه «حريق خزان» اگر دقت كرده باشيد من قسمتهايي از شعر را جابهجا ميكنم، شعري كه آقاي قرباني ميخواند با شعر اصلي از نظر ترتيب تفاوت دارد، حتي در قطعه بيكلام «خاطرات» اگر توجه كنيد در فرود ويولنسل كه آخر نت را مينوازد و پيانو كه كار را تمام ميكند، قطعه آنجايي كه بايد تمام شود، تمام نميشود، يعني در آن قسمتي كه شنونده انتظار دارد پايان كار را بشنود، كار تمام نميشود، اين حس تعليقي است كه همواره وجود دارد و انسان امروز به شكل عجيبي به آن دچار است، در زندگي امروزي
تكليف هيچ چيز مشخص نيست و به نوعي اين حس تعليق در تمام زندگي ما جاري است.
اين دقيقا برعكس جريان مرسوم در موسيقي ايراني و كلاسيك است، كه پايان شعر همهچيز تمام ميشود و تكليف روشن ميشود…
بله، اين مساله هم در موسيقي ايراني وجود دارد هم در موسيقي كلاسيك و هم در موسيقي باروك، از موسيقي رمانتيك كمكم از بين رفته و در موسيقي مدرن كاملا تغيير كرده است.
در موسيقي ايراني وقتي قرار است از شعر نو استفاده شود، آهنگساز براي اينكه بتواند به نتيجه مطلوب برسد، مجبور ميشود از ريتمهاي تركيبي استفاده كند كه اغلب نتيجههاي خوبي ندارد، اما در «حريق خزان» اين اتفاق رخ نميدهد و شما مسير متفاوتي را ميرويد و اركستر و خواننده را جدا از هم تعريف ميكنيد كه اتفاقا منجر به همگنشدن صداي خواننده و اركستر ميشود…
منشا اين نكته كه گفتيد به سختگيري من درباره ملودي برميگردد و از آنجا كه من در اين مورد خيلي سختگير هستم، بسيار روي شعر موتيف مينويسم و بعد دوباره و چندباره آن را به هم ميريزم، مخصوصا روي شعر نو. من خيلي از شعرهاي نو را به راحتي تصنيفوار ميبينم، اگر ميان شما و شعر ارتباط برقرار شود، شعر خودش ريتمش را نشان ميدهد، اما بعضي از اشعار هم براي تصنيف شدن مناسب نيستند، اين به برداشت غلط از شعر برميگردد. اگر شعر ريتم بجايي داشته باشد مطمئن باشيد براي تصنيف شدن مناسب است، اما اگر جايي براي تصنيف شدن در شعر وجود نداشته باشد و بخواهيد به شعر فشار بياوريد مطمئن باشيد كار خراب ميشود، من همواره سعي ميكنم از اين كار پرهيز كنم. شايد اين اتفاق در دو كار از آلبوم جديدم رخ داده باشد، روي اشعاري از شاملو. شعر شاملو شعر سادهيي نيست و كار كردن با آن سخت و وقتگير است، فهميدن شعر يك داستان است و تصنيف كردن آن داستان ديگري است.
ميتوان موفقيت اين آلبوم را مرهون انتخاب شعر و فضاسازي خوب شما دانست؟
نكتهيي كه حتما بايد به آن اشاره كرد اين است كه «حريق خزان» يك مجموعه است كه براي خيلي از بخشهايش زحمات زيادي كشيده شده است. بخشي از آن مربوط به سختگيريهاي من است. به عنوان مثال در انتخاب شعر نگاه كنيد، من شعر «حريق خزان» را انتخاب كردهام، اگر خواننده آلبوم شخص ديگري جز آقاي قرباني بود به احتمال بسيار زياد ميگفت اين چه شعري است؟ و سراغ اشعار راحتتر ميرفت ولي عليرضا قرباني با شعر اين گونه برخورد نكرد و از انتخاب اشعار استقبال كرد، پس اين قسمت از موفقيت را نميتوان فقط به مهيار عليزاده نسبت داد، بايد از عليرضا قرباني هم نام برد، اصلا قصد اغراق ندارم اما بايد بگويم كه عليرضا قرباني براي اين آلبوم زحمت كشيد و اين نكته از آنجايي شروع ميشود كه به من اعتماد كرد و گفت «حريق خزان» و «ارغوان» را بخوانيم. «ارغوان» شعري است كه بسيار معروف است، اما تا آنجايي كه من ميدانم هيچ آهنگسازي تا بهحال روي اين شعر كاري نساخته بود. اما قرباني اين ريسك را ميپذيرد و اين كار را ميخواند. قطعه «بيقرار» را كه بعد از «ارغوان» محبوبترين كار آلبوم است را خود آقاي قرباني شعرش را پيشنهاد داد. همين كه عليرضا قرباني ميپذيرد در آلبومي كه با صداي او قرار است منتشر شود، دو قطعه بيكلام قرار بگيرد آن هم از نوع موسيقي جدي نشان از همراهي او دارد. حتي آقاي اسفندياري و موسسه آواي باربد هم با حمايت مالي از مجموعه و هم با كار كارشناسي شده، آلبومي را كه از ماهها قبل آماده انتشار بود را در بهترين زمان وارد بازار كردند. اينها همه عواملي هستند كه دست به دست يكديگر دادند تا «حريق خزان» به موفقيت برسد، درست است كه «حريق خزان» به نوعي موفقترين آلبوم موسيقي در اين چند سال اخير است. اما اين موفقيت نبايد تنها به حساب مهيار عليزاده نوشته شود و نكته مهمي كه بايد به آن اشاره كنم اين است كه اگر خواننده آلبوم شخص ديگري جز عليرضا قرباني بود، اين آلبوم به اين موفقيت دست پيدا نميكرد، نميخواهم ديگر خوانندههاي موسيقي را با آقاي قرباني مقايسه كنم، مساله اين نيست! واقعيت اين است كه عليرضا قرباني خيلي در موفقيت اين آلبوم نقش داشته است.
شما قطعات آلبوم را بر اساس صداي عليرضا قرباني نوشتيد؟
دقيقا «حريق خزان» را براي صداي عليرضا قرباني نوشتم. پروسه توليد به اين شكل بود كه عليرضا قرباني يكي از قطعات را به عنوان نمونه شنيد و بعد قرار شد آلبوم را بخواند، بعد از اين من بيش از شش ماه فقط صداي عليرضا قرباني را شنيدم، تا بتوانم بهترين رنگ صداي او را بگيرم. من صداي او را در نظر گرفتم و قطعا اين آلبوم براي صداي او نوشته شده است. درخصوص عليرضا قرباني بايد بگويم كمتر هنرمندي با اخلاق حرفهيي او ديدهام و قطعا اين كار را براي من سخت ميكند، وقتي قرار باشد با خوانندههاي ديگر كار كنم.
[divider]
كارهاي من آزمون و خطا نيست
نيوشا مزيدآبادي
عليرضا قرباني از جمله خوانندگاني است كه در سالهاي اخير بسيار پركار بوده اما پركار نه به اين مفهوم كه هر اثر هنرياي را بخواند و هر جايي اجرا داشته باشد. او در اين سالها علاوه بر اجراهايي كه با اركسترهاي كلاسيك و ايراني در ايران داشته به كشورهاي مختلف سفر كرده و موسيقي ايراني را در فستيوالهاي گوناگون به مردم دنيا معرفي كرده است. به عقيده او حضور در اين فستيوالها باعث تبادل فرهنگي بين كشورهاي مختلف ميشود و ميتواند مكاني براي شكلگيري ايدههاي نو باشد. قرباني اين روزها در حال اجراي مجموعه حريق خزان در تالار وحدت است. اجرايي كه با آلبوم منتشر شدهاش تا حدودي تفاوت دارد و دو قطعه از ساختههاي جديد مهيار عليزاده و يك قطعه آوازي به آن اضافه شده است. قرباني معتقد است نوع آهنگسازي اين اثر و اشعاري كه در آن انتخاب شده او را از همان روز اول به خود جذب كرده است. اتفاقي كه اگر در شكلگيري يك اثر هنري رخ دهد، ميتواند منجر به خلق اثري شود كه از طرف همه مردم مورد استقبال قرار گيرد. كمااينكه چنين تجربهيي در «حريق خزان» نمود پيدا كرد. رابطه خوب آهنگساز و خواننده و چيزي كه مهيارعليزاده از آن به عنوان اخلاق هنري درست عليرضا قرباني ياد ميكند حريق خزان را تبديل به اثري كرد كه امروزه نه تنها طرفداران موسيقي ايراني، بلكه دوستداران موسيقي پاپ هم از آن صحبت ميكنند. در گفتوگوي زير عليرضا قرباني نه فقط پيرامون اين اثر بلكه درباره معضلات و مشكلات آواز خواني در اين سالها صحبت كرده است.
اين كارها آزمون و خطا نيست. يك هنرمند ميتواند مثل يك بازيگر نقشهاي متفاوتي را بازي كند. بدون شك يكي از علاقهمنديهاي من در زندگي آهنگسازي و آنسامبل ايراني است چون خاستگاه فرهنگي من چنين است. از سوي ديگر در كنار علاقه به آنسامبل ايراني دلبستگي خاصي هم به موسيقي اركسترال دارم. بنابراين هر كدام از اين شاخهها طيف ذهني و رنگ و بوي خاص خودش را دارد و جامعه ما نيازمند همه اينهاست. ما هم به موسيقي بيكلام و با كلام احتياج داريم و هم به ساز و آواز و كارهاي اركسترال و… همه اينها نياز جامعه است كه بايد در كنار هم قرار بگيرند و هيچ كدامشان نبايد حذف شوند
شما به عنوان خوانندهيي كه بعد از انقلاب بيشترين اجراهاي اركسترال را داشته اين روزها در گير ودار اجراي «حريق خزان» هستيد كه با استقبال خوبي از سوي مردم روبهرو شد. اين استقبال، هم از طرف كساني بود كه موسيقي پاپ را ميپسنديدند و هم موسيقي اصيل ايراني را. انتخاب اجراي اين اثر با شما بود يا اينكه اين پيشنهاد از طرف مهيار عليزاده مطرح شد؟
اين اثر، هم به لحاظ انتخاب قطعات شعري و هم نوع آهنگسازي، هنر و ذايقه مهيار عليزاده است. او در ارمنستان و اتريش موسيقي خوانده و با ديدگاه خاص خودش به سمت اين نوع آهنگسازي رفته است. من هم خيلي خوشحالم كه اين مجموعه بازتاب هنري خوبي در سطح جامعه براي او داشته است. به هر جهت مهيار پيشنهاد خواندن قطعات اين كار را به من داد و من از همان ابتدا كه كار را شنيدم بدون اغراق جذب آن شدم و نسبت به آن بسيار احساس تعلق خاطر و علاقهمندي كردم. ماحصل كار هم اين شد كه ما خيلي سريع كار را ضبط كرديم و بلافاصله منتشر شد و بازتاب خوبي هم از مردم گرفت.
شما پيشتر در صحبتهاي خود پيرامون اين اثر گفته بوديد كه اجراي اين آلبوم براي شما كار دشواري بود خصوصا اينكه اين روزها در حال اجراي صحنهيي اين آلبوم با اركستر و گروه كر هستيد. اين دشواري به لحاظ تكنيكي و نوع خوانش قطعات بود يا نوع آهنگسازي؟
سختي اين كار به جهت آهنگسازي آن است چون آهنگسازياش خاص و اركستراسيونش متفاوت است. در كارهاي اركسترالي هم كه پيشتر شنيدهايم اين نوع آهنگسازي كمتر ديده شده، مگر تعداد اندكي كه آنها هم متفاوت و دشوار هستند. اين گونه آهنگها تقريبا كشيدهاند و ريتم خاصي را دنبال نميكنند در صورتي كه اگر كار ريتميك و پر تمپو باشد هم خواندنش راحتتر است و هم اجرايش توسط گروه. مثلا خواندن يك ريتم 8/6 خيلي راحتتر از 4/6 است. چون به جهت اينكه كشش بيشتر ميشود خواننده بايد دقت بيشتري براي اجراي قطعات و دنبال كردن خط ملودي داشته باشد. اما كارهايي كه پر تمپو هستند براي خواننده راحتتر است، درست مثل اركسترهاي برنامه گلها. اما اين اثر به جهت نوع آهنگسازي و اركستراسيوني كه مهيار عليزاده نوشته با اركسترهاي برنامههاي گلها و در كل اركسترهاي اينچنيني، متفاوت است.
در اصل حركتهاي هارمونيك و كنترپوانتيكي كه در اجراي اين قطعات با اركستر رخ ميدهد بسيار با كارهاي اركسترال قبلي متفاوت است. گاهي ممكن است خطوط هارمونيك خواننده را به اشتباه بيندازد. در واقع اصل «موسيقي چند صدايي» به طور واقعي با تمام جزيياتش در اين اثر ديده ميشود در صورتي كه ما اغلب كمتر ميشنويم كه يك اثر موسيقايي ايراني، خصوصا اركسترال، تا اين اندازه فرم چند صدايي را رعايت كرده باشد. خصوصا اينكه در بسياري از جاها خط ملودياي كه اركستر دنبال ميكند، اصلا شبيه خط ملودياي كه خواننده ميخواند، نيست. از طرف ديگر در بعضي قطعات يكباره در وسط قطعه مدولاسيوني انجام ميشود كه اين مدولاسيون به عهده خواننده است. مدولاسيون يكي از سختترين و مشكلترين كارها براي خوانندگان – به ويژه خوانندگان موسيقي ايراني- است چرا كه مشابه آن را فقط در آواز داريم كه بحثش كاملا جداست. اما اينكه من بايد به عنوان يك خواننده در اين اجرا در بعضي جاهاي خاص مدولاسيون كنم و از نوازندههاي اركستر هم تنها يك ساز ابوا يا فاگوت به اندازه سه نت چنگ در يك قطعه 8/6 ملودي مرا همراهي ميكند، بسيار دشوار است. چون گرفتن آن چند نت از ميان آن همه صدا كه هيچ كدام با ملودي من همخواني ندارند، بعيد به نظر ميرسد. در حالي كه نمونه كارهاي اركسترالي هم كه داريم در بسياري موارد آنسامبلهاي ايراني هستند كه براي اركستر تنظيم شدهاند. ولي در مجموعه حريق خزان اساسا تفكر از روز اول، تفكر اركسترال بود كه حتي اجرايش براي گروه كر هم كار بسيار پيچيده و دشواري است و آنها را هم به زحمت مياندازد. يعني با آن كارهاي معمولي كه قبلا من يا گروه كر يا حتي اعضاي اركستر اجرا كردهايم، متفاوت است. بنابراين فقط و فقط به جهت نوع آهنگسازي و انجام وظيفه خواننده، گروه كر و اعضاي اركستر است كه كار سختي به حساب ميآيد.
در تجربههاي پيشين شما هم چنين اجراهايي به صورت زنده كمتر ديدهايم و اغلب كارهايي كه اجرا كردهايد با اركسترهايي شبيه اركستر گلها و… بودهاند، مثل اجراهايي كه با استاد فرهاد فخرالديني داشتهايد…
من در اركستر ملي بعد از سال 88 دو بار دو رپرتوار كامل از فردين خلعتبري را اجرا كردم كه هر رپرتوار سه شب اجرا داشت. 7-6 ماه بعد هم رپرتوار ديگري از فردين زديم كه آن هم حدود 15-14 قطعه بود و به لحاظ اجرايي براي اركستر و من به عنوان خواننده كار سختي بود اما اجراي كارهايي كه با اركستر ملي و جناب استاد فخرالديني انجام داديم خصوصا بازخواني كارهاي علي تجويدي، روحالله خالقي و مرحوم بنان به نوعي راحتتر بود.
معمولا تجربههاي آهنگسازياي شبيه كار «حريق خزان» -كه به نوعي آهنگساز در آنها به دنبال نوگرايي در موسيقي است-تجربههاي موفقي نبودهاند و بازخورد خوبي را به دنبال نداشتهاند. با توجه به اينكه در اين كار هم بحث هارموني و كنترپوان پررنگتر از ملودي – ذائقه ما ايرانيان- است. فكر ميكنيد چطور اين كار با چنين استقبالي رو به رو شد؟
حتما در آن كارها اشكالاتي وجود داشته كه بازخورد خوبي نداشتهاند. معمولا اگر كسي كه ميخواهد حركت نوگرايانهيي در موسيقي ايجاد كند اگر كمي با هوش و درايت و سابقه ذهني كار كند، حتما جواب ميدهد. ولي معمولا حركتهاي نوگرايانه حساب شده و دقيق و براساس رفتار و تفكر منطقي نيست اما اگر مواردي كه گفتم رعايت شوند، معمولا جواب ميگيرند.
شما به عنوان يك خواننده ايراني در فستيوالهاي مختلفي شركت كردهايد و با يك خواننده عرب هم اجرا داشتهايد. آيا اين اجراها به جهت معرفي موسيقي ايراني به جوامع مختلف بود يا جنبه اقتصادي هم داشت؟
صرفا به جهت معرفي موسيقي ايراني بود و هيچ دليل ديگري نداشت. معمولا حضور گروهها در خارج از ايران اغلب جنبه اقتصادي دارد اما شركت در فستيوالهاي موسيقي حتي آنهايي كه از رده بالايي برخوردار هستند بازتاب مالي چنداني ندارد و در نهايت تنها چيزي كه عايد ما ميشود تبادل فرهنگهاست. خود من بارها در فستيوالهاي مختلف چند كنسرت از كشورهاي ديگر را ديدهام كه از آنها ايده و انگيزه گرفتهام. از طرفي ميتوان در اين گونه فستيوالها موزيسينها را با هم قياس كرد. به عقيده من اين فستيوالها محل پيدايش ايدههاي جديد است به گونهيي كه بسياري از كنسرتهاي تلفيقي هم به همين شكل به وجود آمدهاند. فستيوالهاي موسيقي هم مثل فستيوالهاي سينمايي، براي هنرمند اعتباري به وجود ميآورد كه اگر آن هنرمند از سطح خوبي برخوردار باشد، ميتواند به اين اعتبار دست پيدا كند.
شما هنوز هم در اين فستيوالها شركت ميكنيد و با گروههاي مختلف به اجرا ميپردازيد. از طرف ديگر در ايران، هم با اركستري مثل اركستر ملي برنامه اجرا ميكنيد و هم با آنسامبل ايراني. آيا عليرضا قرباني هنوز در حال آزمون و خطاست تا شاخه هنري خاص خودش را پيدا كند يا نه؟
اين كارها آزمون و خطا نيست. يك هنرمند ميتواند مثل يك بازيگر نقشهاي متفاوتي را بازي كند. بدون شك يكي از علاقهمنديهاي من در زندگي آهنگسازي و آنسامبل ايراني است چون خاستگاه فرهنگي من چنين است. از سوي ديگر در كنار علاقه به آنسامبل ايراني دلبستگي خاصي هم به موسيقي اركسترال دارم. بنابراين هر كدام از اين شاخهها طيف ذهني و رنگ و بوي خاص خودش را دارد و جامعه ما نيازمند همه اينهاست. ما هم به موسيقي بيكلام و با كلام احتياج داريم و هم به ساز و آواز و كارهاي اركسترال و… همه اينها نياز جامعه است كه بايد در كنار هم قرار بگيرند و هيچ كدامشان نبايد حذف شوند. هنرمندي هم كه هنرش شامل يكي از اين حوزهها ميشود بايد بتواند خودش را با اين شرايط وفق دهد و به جامعيتي برسد كه موجب امتيازش باشد. هرچند بسياري از خوانندگان كه در آواز مطرح هستند نميتوانند كارهاي اركسترال را به خوبي آواز اجرا كنند. اما من معتقدم كسي كه ميتواند در قالبهاي مختلف بخواند خود به خود به جامعيتي ميرسد كه موجب امتيازش ميشود.
شما در سالهاي اخير به باز اجراي آثار قدما پرداختهايد. عدهيي معتقدند وقتي نمونه صوتي آثار هنرمنداني چون بنان، تجويدي، همايون خرم و… وجود دارد ديگر نيازي به باز خواني آنها نيست. به عقيده شما لزوم بازخواني آثار قدما چيست؟
در تمام دنيا اين كار انجام ميشود و من معتقدم كار پسنديدهيي است اما متاسفانه مردم ما در بسياري از موارد چيزهايي را آن طور كه بايد نميپذيرند و چيزهايي را كه نبايد، ميپذيرند. اين البته مربوط به بحث تعادل است. ما در بسياري مسائل اغراق ميكنيم كه ازجمله آنها ميتوان به تعارفهايي اشاره كرد كه بخش اعظمشان واقعي نيستند. درباره بازخواني هم وضع همين طور است كه در بعضي مقاطع بايد اصلاح شود. در تمام دنيا بازخواني شبيه به آنچه ما در موسيقي مان داريم، وجود دارد.
مگر ما امروز تصنيف «مرغ سحر» را نميخوانيم؟ چند ده نفر خواننده طراز اول از زمان مرحوم قمرالملوك وزيري تا امروز تصنيف «مرغ سحر» را خواندهاند. وقتي يك كار خوب است و مردم به آن علاقه دارند چه بهتر كه باز خوانده شود. البته من با تقليد عين به عين مخالف هستم و معتقدم در هر بستر زماني هر هنرمندي ميتواند يك اثر هنري خوب را بازسازي كند و روايت و امضاي شخصي خود از آن اثر را برجاي بگذارد. جالب است كه بگويم يك بار من در اسپانيا يك سي دي ديدم كه يك ملودي خاص را 15 نفر با برداشتها و روايتهاي خود خوانده بودند. اين كار به عقيده من ارزش هنري دارد.
از طرفي شكي نيست كه امروزه بسياري از ملوديهاي 50-40 سال پيش را كه به قول استاد خرم آسماني بودند، جوانان ما به سبب پايين بودن كيفيت نشنيدهاند. چه چيزي بهتر از اينكه بتوان آنها را با اركستراسيون امروزي بازسازي كرد و خوانندهيي كه تبحر دارد آن را بخواند و كساني كه آن را نشنيدهاند، بشنوند. حتي بسياري از كارها به جهت اينكه خواننده آنها خانم هستند قابليت انتشار ندارند اما ملودي آسمانيشان كه نبايد به دست فراموشي سپرده شود. هر چند اين نكته مهم است كه زماني يك هنرمند ميتواند بازخواني و بازسازي انجام دهد كه سطح هنري آن اثر را از سطح هنري كار اصلي پايينتر نياورد. اينكه كسي دلش ميخواهد يك كار بازخواني كند بحثش جداست اما بازخوردي كه اين اثر ميتواند در بين مردم داشته باشد متفاوت است. مثلا آلبوم «رسواي زمانه» يكي از پرفروشترين آثار موسيقي در 10 سال گذشته بوده است هرچند كه بعد از آن كار سه اثر ديگر از استاد همايون خرم با خوانندگان ديگر منتشر شد اما هيچ كدام مثل «رسواي زمانه» از سوي مردم مورد استقبال قرار نگرفت. بنابراين وقتي اين موارد را كنار هم ميگذاريم، متوجه ميشويم كه چه چيزهايي براي بازخواني يك اثر موسيقايي ايراني مورد نياز است. حداقل اينكه خواننده كار بايد توانايي اجراي آن را داشته باشد و كسي كه ميخواهد آن را تنظيم كند موسيقي ايراني را بشناسد. نه اينكه مثل بسياري كارها بخواهند موسيقي مدرن بسازند و اسمش را موسيقي ايراني بگذارند. كارهاي اينچنيني نه تنها براي موسيقي ما سودمند نيستند بلكه به آن لطمه هم ميزنند. در اصل كسي ميتواند يك اثر هنري را بازسازي و باز خواني كند كه خاستگاه فرهنگياش از جنس همان موسيقياي باشد كه ميخواهد بازخواني كند و آن را به فرم جديد تنظيم كند. اگر همه اين موارد در كنار هم قرار بگيرند ميتواند منجر به كاري شود كه شنيدني است. من امروز ميتوانم 12-10 ملودي عاشقانه را نام ببرم كه قابل پخش نيستند. ملوديهايي از پرويز ياحقي، حبيبالله بديعي، نصرالله زرين پنجه كه تكرارناپذيرند و بايد به گوش نسل جوان برسند.
در اين سالها اكثر خوانندگان هم نسل شما كه در زمينه موسيقي ايراني فعاليت ميكنند به تصنيف خواني روي آوردهاند. اين در حالي است كه مدام ساز و آواز چه در اجراهاي زنده و چه در آلبومهاي موسيقي كمتر و كمتر ميشود. اما اغلب اين هنرمندان معتقدند كه تصنيف خواني ميتواند نسل جوان و مردم عادي را به موسيقي ايراني علاقهمند كند. از طرف ديگر آواز خواندن از دوره قاجار تا به امروز از جايگاه والايي برخوردار بوده، كما اينكه اغلب آوازخوانان دوره قاجار دون شأن خود ميدانستند كه تصنيف بخوانند. شما فكر ميكنيد تا چه حد بينش تصنيف خواني براي جذب مخاطب ميتواند درست باشد؟
متاسفانه اين مساله فقط به آواز معطوف نميشود بلكه موسيقيسازي و تكنوازي براساس رديف هم دارد تحليل ميرود اما اينكه آيا تصنيفخواني ميتواند به موسيقي ايراني كمك كند، بحث ديگري است. اگر قرار باشد تصنيف خواندن مخاطبان تازهيي را كه ميخواهند به وادي موسيقي ايراني وارد شوند، جذب كند، اشكالي ندارد. اما اينكه بعضيها گمان ميكنند تصنيفخواني ميتواند كمكي براي آواز باشد من كمكي در اين كار نميبينم. اگر خداي نكرده، روي آوردن به تصنيف موجب كمرنگ شدن نقش آواز در موسيقي ايراني و رديف نواختن شود اين اشكال كار است. بنابراين ديدگاه من اين است كه هر دوي اين موارد بايد در كنار همديگر رشد كنند. متوليان امر آواز بايد به عنوان يك هشدار يا توصيه، بيشتر به بحث آوازخواني بپردازند. البته آواز هم بايد يك المانهايي را در خود داشته باشد. بايد درست خوانده شود، براي مخاطبان جذاب باشد و همه فاكتورهاي شنيدارياي را كه براي لذت بيشتر و درك راحتتر هستند را در خود داشته باشد. اگر قرار باشد خوانندهيي با صدا و تكنيك بد آواز بخواند هرگز نميتواند براي اين موسيقي مخاطب جذب كند. اگر آواز «بيقرار» در آلبوم «حريق خزان» زيباست و بازتاب خوبي در جامعه داشته، به خاطر جاذبههاي شنيداري آن است و نشان ميدهد كه آواز خوب هم ميتواند مردم را به خود جذب كند، كمااينكه موزيسينهاي پاپ هم از اين آواز استقبال كردند. بنابراين وظيفه ما اين است كه در مسيري كه ميرويم با منطق و فكر و تامل حركت كنيم تا هنر يگانه آواز تحليل نرود.
البته متاسفانه بسياري از خوانندگان ايراني هم در بحث آواز با به رخ كشيدن وسعت صداي خود و تحريرهاي مداوم، كه در نهايت موجب دست زدن حضار ميشود، سعي ميكنند جنبه نمايشي اجرايشان را بالا ببرند و به نوعي تكنيك خود را به رخ ديگران بكشند. شما فكر نميكنيد همين كار هم ميتواند به بدنه موسيقي ايراني و آواز خواندن لطمه وارد كند؟
اين اشتباه است كه كسي بخواهد وسعت صداي خودش را به رخ بكشد. اگرچه كسي كه فرضا دو اكتاو وسعت صدا دارد از كسي كه يك اكتاو صدا دارد، توانايياش بيشتر است و در اين بين كسي كه 5/2 اكتاو صدا دارد، بدون شك بهتر. اما هر چيزي كه براي شو و نمايش زياد انجام شود به رسالت فرهنگي – هنري و اصل هنر لطمه ميزند. هنر براي خلق زيبايي است. تصور كنيد يك نقاش رگههايي از يك رنگ را در اثرش به كار برده باشد حال اگر همين نقاش آن رنگ را در همه جاي اثر خود به كار گيرد، كار خراب ميشود. در آواز هم، چنين است. از آنجايي كه وسعت زياد صدا يا اوج خواني يك امتياز محسوب ميشود، اغلب خوانندگان به دنبال اين ميروند كه آن امتياز را حتما به دست آورند. منظورم از وسعت صدا فاصله بم تا اوج يك صداست. يك عده اصلا صدايشان قسمت بم ندارد اما آن كسي كه صدايش ناحيه بم را هم شامل ميشود، صاحب امتياز ويژهيي است. ولي اساسا نبايد فراموش كنيم كه ما هنرمندي مثل استاد بنان را داريم كه جزو كاملترين استادان آواز ايران تا به امروز به حساب ميرود. استاد بنان با وسعت كم صدايي كه داشت (كه از بم تا اوجش خيلي فاصله زيادي ندارد) آثاري خلق كرده كه به نظر ميرسد، تكرارناپذيرند. پس اين نقص آدمهاست كه فكر ميكنند هميشه اوجخواني خوب است. يك خواننده بايد بر اساس وسعت صدا و تواناييهايش بخواند و فراموش نكند كه در كنار اوج خواني كه كار دشواري است، بمخواني هم ميتواند يك هنر و شايد در برخي موارد سختتر از اوج خواني باشد و اثر بهتري روي مخاطب بگذارد. اما آنچه مسلم است اين است كه همه اينها به هوش و ذكاوت و انديشه هنرمند برميگردد.
امروزه يكي از آسيبهاي آواز ايراني بحث شبيهخواني است. نسل جوان خوانندهها اغلب با تقليد كوركورانه سعي ميكنند همه شبيه به استاد شجريان آواز بخوانند. به نوعي ميتوان گفت موج «شجريانيسم « مدتهاست كه نسل جوان هنرمند را در برگرفته است. البته كه الگوي صدايي استاد شجريان كاملترين و بينقصترين الگو براي آواز است اما شما فكر نميكنيد اينكه همه براساس يك معيار و الگو ميخوانند باعث يكنواختي و عدم تنوع در آواز ايراني ميشود؟
در يك برهه زماني خاص كه مربوط به 15-10 سال اول انقلاب ميشود، شرايط به گونهيي شد كه محدوديتهاي زيادي در زمينه موسيقي به وجود آمد. صداي خانمها حذف شد و حتي سازهايي مثل پيانو و ويولن از موسيقي كنار گذاشته شدند. بنابراين در بعضي از رشتهها مثل خوانندگي صداهاي محدودي توانستند عرض اندام كنند و خود به خود اين صداها تبديل به سليقه عامه مردم و هنرجوها شدند.
اگر قرار باشد از بين آثاري كه در زمينههاي مختلف انجام دادهايد يكي را انتخاب كنيد، فكر ميكنيد كدام اثر خاطرهانگيزترين كار شما بوده است؟ و آيا قصد داريد هنوز هم مثل گذشته پركار باشيد؟
من همه كارهايم را دوست دارم اما تقاضاي مردم معمولا روي بعضي كارها بيشتر است. مثلا قطعه «اشتياق» ساخته استاد فرهاد فخرالديني يا «رسواي زمانه يا (راز دل)» مرحوم همايون خرم يا «سنگ خارا» اثر استاد علي تجويدي. اخيرا هم هر جا ميرويم از ما ميخواهند «ارغوان» مهيار عليزاده را اجرا كنيم. خود به خود در كارهاي مختلف مردم با بعضي از قطعات بيشتر ارتباط برقرار ميكنند و مطمئن باشيد آن قطعات براي خود من هم اثرات خاصي دارند و خاطرهانگيزند. درباره كار هم بايد بگويم بله. يكي از رازهاي پويايي هنرمند كار است البته نه كار زيادي كه جنبه هنرياش نازل باشد. بايد شأن هنري و روح هنر در كار يك هنرمند حفظ شود چون اگر روح هنري و شيدايي و شيفتگي و خلاقيت هنرمند از بين برود و كارش به ورطه تكرار بيفتد، همهچيز عادتگونه ميشود و ميتواند ضربه محكمي به هنر او وارد كند.
لینک خبر در روزنامه اعتماد
Follow Me On